معنی قوه جسمانی

حل جدول

قوه جسمانی

زورمند

بنیه

فارسی به عربی

جسمانی

جسدی، جسمانی، دنیوی، طینی، ماده


قوه

قوه

عربی به فارسی

جسمانی

بدنی , دارای بدن , عملا , واقعا , جسمانی

فرهنگ معین

قوه

نیرو، انرژی، قدرت، آمادگی ذهنی، استعداد، هر کدام از توانایی های ذهنی یا جسمی انسان، از نظر سیاسی هر یک از سه نهاد حکومتی: قوه مقننه، قضاییه و مجریه. [خوانش: (قُ وِّ) [ع. قوه] (ا ِ.)]


جسمانی

(~.) [ع.] (ص نسب.) منسوب به جسم، جسمی. مق روحانی.

فرهنگ عمید

جسمانی

مربوط به جسم،

فرهنگ فارسی هوشیار

جسمانی

هر چیزی که به جسم منسوب شود

فارسی به آلمانی

جسمانی

Weltlich, Weltnah

لغت نامه دهخدا

عشق جسمانی

عشق جسمانی. [ع ِ ق ِ ج ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) عشقی که مبنای آن بر شهوت باشد. در مقابل عشق معنوی و عشق روحانی. (فرهنگ فارسی معین).


عرش جسمانی

عرش جسمانی. [ع َ ش ِ ج ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) مراد فلک اعلی است. (فرهنگ علوم عقلی از مصنفات).


عالم جسمانی

عالم جسمانی. [ل َ م ِ ج ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) عالم طبیعت و ماده است. (شرح حکمه الاشراق ص 157).

کلمات بیگانه به فارسی

قوه

توان، نیرو

واژه پیشنهادی

قوه

باتری

معادل ابجد

قوه جسمانی

275

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری